ایلیاایلیا، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 18 روز سن داره

حاصل عشقمون

زمان چه قد سریع میگذره ......پسرم خیلی دوست داریم

هفته سی و سوم

سلام ايليا جونم کم کم داره به اومدنت نزديک ميشه و من بابا براي ديدنت داريم لحظه شماري ميکنيم هر شب به تخت خوابت نگاه ميکنيم و ميگيم چيزي نمونده ايشالا چند وقت ديگه ايليا اينجا خوابيده  من که ديگه طاقت ندارم دوست دارم تورو تو بغلم بگيرم ماشالا خيلي بلا شدي نميزاري من بخوابم همش لگد ميزني و دايم سکسکه ميکني من و بابايي قراره 30خرداد دوباره بريم بيمارستان براي چکاپ و اگه دکتر گفت دوباره بريم سونوگرافي که تو مطلب بعدي برات ميزارم راستي 2 روز پيش خاله راحيل(دوست ماماني)  زنگ زد و منو چند تاديگه از دوستامو دعوت کرد خونشون که قرار شد فردا يعني دوشنبه بريم ناهار خونشون و منم براي اولين بار امير حسين و ببينم که ايشالا به دنيا اومد...
19 خرداد 1392

سونوگرافي از پسر گلم در 29 هفتگي

عزيز دلم اين مطلب و با يه کم تاخير دارم برات مينويسم من و عمه زهرا روز 92/02/24 با هم رفتيم سونو گرافي براي اينکه ببينم پسر نازم وزن گرفته  آخه خودم اصلا وزن اضافه نکردم به خاطر همين خيلي نگران بودم ولي خدار شکر دکتر گفت که وزنت خوبه منم خيلي خوشحال شدم بعدش دکتر برام صداي ضربان قلبتو گذاشت ديگه مثل اولا تند نميزد آروم بود و صداش منو هم آروم ميکرد چند روز بعدش با بابا محمد رفتيم بيمارستان نجميه که گفت همه چي خوبه نوبت داد براي 1 ماه ديگه.   ...
19 خرداد 1392
1